محل تبلیغات شما
سلمان و جوان خائف

شیخ مفید از ابن ابی عمیر از حضرت صادق علیه السلام روایت می کند : سلمان در کوفه گذرش به بازار آهنگرها افتاد . جوانی را دید روی زمین افتاده و مردم گرد او حلقه زده اند . به سلمان گفتند : این بنده خدا غش کرده ، چیزی در گوشش بخوان شاید به هوش آید . سلمان بالای سر جوان قرار گرفت ، تا جوان به هوش آمد ؛ گفت : ای سلمان ! اگر درباره من چیزی گفتند صحیح نیست ؛ من هنگامی که گذرم به این بازار افتاد و پتک زدن آهنگرها را دیدم از این آیه یاد کردم :

وَ لَهُمْ مَقٰامِعُ مِنْ حَدِیدٍ » حج : 21

برای بدکاران گرزهایی از آهن است » .

از ترس عذاب و عقاب حق عقلم پرید . سلمان گفت : تو را این ارزش هست که برادر من در راه خدا باشی . و به خاطر حلاوت محبتی که از او در قلب سلمان جلوه کرد رفیق و یار یکدیگر شدند ، تا جوان بیمار شد ؛ سلمان بالای سرش نشست در حالی که جوان در حال جان دادن بود ، سلمان گفت : ای ملک الموت ! با برادرم مدارا کن . پاسخ شنید : من نسبت به هر مؤمنی اهل مدارایم

امالی مفید : 136 ، المجلس الثالث عشر ، حدیث 4 ؛ بحار الانوار : 385/22 ، باب 11 ، حدیث 27


مجموعه فرهنگی مذهبی فدک

هیئت ریحانه الحسین(ع)

سمن رهروان کوی غدیر

اصفهان _ دولت آباد برخوار

حدیثی از پیامبر در مورد صدقه جاریه

صدق و راستی موجب توبه می شود

داستان سلمان و جوان خائف

سلمان ,، ,؛ ,آهنگرها ,حدیث ,افتاد ,، تا ,به هوش ,تا جوان ,گفت ای ,سلمان و

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مرجع گرافیک و ایده پردازی [وب سایت شخصی سهیل یزدان پناه] specunredis اهل البیت علیهم السّلام Susan's notes Joanne's blog Jamie's page آریاکوین ،مهدی منجی،MAhdi savior،Mahdi We look forward to the Mahdi will be and we will spare our lives BTS JIN IRANIAN FC spoolleanlighbar